این وبلاگ دیگر به روز نمی شود ...

 

ShangoolS آدم بود . دل داشت ؛ احساس داشت . می خندید و بقیه را می خنداند . همه را دوست داشت و به همه اعتماد داشت . برای کسی کلاس الکی نمیذاشت . خودمانی بود . نوشتن را دوست داشت ولی مجبور بود با احتیاط بنویسد ! با اینکه همیشه از پایان می ترسید ، ولی آغاز می کرد . خلاصه که زندگی اش را می کرد و آنقدر که بقیه به کارش کار داشتند به کار بقیه کار نداشت .

اما یک روز به این نتیجه رسید : باید آنقدر از پایان ترسید که دیگر جراتی برای آغاز کردن نماند ! نباید به همه اعتماد داشت . نباید همه را دوست داشت . نباید بقیه بدانند که تو هم دل داری ! برای همین هم دلش را در صندوقی گذاشت ، جایی قایمش کرد که دست هیچ کس به آن نرسد ، شاید حتی خودش !

فقط ....
یادش رفت که ShangoolS ترسو ؛ بدون دل ، بدون دوست ، بدون اعتماد ، دیگر زنده نمی ماند .

ShangoolS مُرد .
او را خودکشی کردند !

اما از پس هر مرگی ؛ تولدی نیز .....

 

تا همیشه ــ بی کلام !!!

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز ....

امروز جمعه است .
امروز تولد من است .
من تولد را دوست دارم .
من هدیه را دوست دارم .
وقتی تولد است همه همدیگر را دوست دارند .
تولد آدم را بزرگ می کند .
بابا میگوید : پسرم دیگر بچه نیستی .
من دوست دارم مثل آدم بزرگها شوم ...

***************************************

الآن چند سالی است که دیگر بچه نیستم .
آدم بزرگ ها مثل بچه ها نیستند .
حتی موقع تولد ها هم ، همدیگر را دوست ندارند .
من دوست دارم بچه بمانم !
تولد آدم را بزرگ می کند .
و من ، دیگر تولد را دوست ندارم ...

 

            کالسکه رویایی

  دلتنگ دیدار    
تا بعد ــ بی کلام !

صفحه آخر ...

مثل زلزله می آید ، بی مجالی برای گریز ...

اول کفش هایت را در می آورند ، گویی باید برهنه گام برداری !
بعد ساعت مچی ...
                            زمان را از تو می گیرند ~

جیب هایت از اسکناس های مچاله ، سکه ها ، و کلید ها خالی می شوند .

بعد با قیچی به جان لباسهایت می افتند ؛ لخت و عور بر سکویی از کاشی تو را می شویند .
ناگهات در می یابی :
دو بار دیگران تو را شستند !

اما شُستن آدمی ، با آب ، فریب بزرگی است !

 

دلتنگ دیدار    
 تابعد _ بی کلام !

به نام رفیق !

 

بیشتر از اینکه پسرش باشم ، رفیقش هستم .
شاید به خاطر اختلاف سنی نسبتا کم ، یا جوان ماندنش در این سالها باشد ...
شاید به خاطر تواضعش ،
ویا شاید به این خاطر که هنوز معنی غرور را درک نکرده ...

*******
در خانه ما از اختلاف نسل ها و از این دست امور خبری نیست .
همه حرف هم را میفهمند ، مخصوصا من و رفیقم !
البته در مواردی که به نفعمان نباشد بفهمیم ، خود را به نفهمی می زنیم !!
و این بیشتر شامل حال من می شود تا رفیقم !

*******
از رفیقم خیلی چیزها به ارث بردم ....
صدایی که می گویند خوب است .
طبعی که می گویند شوخ است !
حتی عصبانیت های زودهنگام ، و البته زودگذر !

*******
همیشه غصه دار کسانی بودم که از داشتن چنین رفیقی محروم بوده اند .
خیلی هاشان پدر داشتند .........
رفیقم را دوست دارم و می دانم که دوستم دارد .
همیشه به داشتنش افتخار کرده ام و همیشه آرزویم این بوده که به داشتنم افتخار کند .

*******
هیچگاه تخیل توانایم قدرت آمیزش دو خیال باهم را نداشت :

نبودنش و بودنم ...

                                                                   خدا نمی آورد آن روز را ...

 

دلتنگ دیدار     

تا بعد ــ بی کلام !

شام و نهار نداریم ، جاش می خوریم کیک زرد ... !

چند وقتیه که با یه موسسه خیریه آشنا شدم که مردمش بی شباهت با مردم بُزن آباد نیستند ، (با این تفاوت که حداقل آب واسه خوردن دارن!) قرار بود چندتا اجرای تئاتر واسشون داشته باشیم ! (۲تا اجرا تهران و ۲ تا هم تو سفری که باهاشون رفتیم مشهد! )

باورم نمی شد، باورم نمی شد که تو تهران خودمون هم یه همچین آدمایی وجود داشته باشن !!!

خیلی خوشحالم ، خیلی خوشحالم که تونستم بچه هایی رو از ته دل بخندونم که خیلی از اوقات دلیلی واسه خندیدن ندارن ! نه تلویریون دارن که به ادا اطوارای لوس سریال ها بخندن ، نه خبری از اس ام اس یا آفلاین و ترک و لر و ... هستش !

باور کنین سخته ، سخته باور این همه محرومیت تو تهران خودمون ! نمی دونم کی رو باید مقصر دونست ؟ کسیکه دم از عدالت میزنه یا کسیکه دم از اصلاحات میزنه یا کسیکه صحبت ....... رو به میون میاره !!!

شایدم باید خدارو مقصر دونست ! هر چی فکر میکنم که خدا از این کاراش چه انگیزه ای داشته نمی فهمم! شایدم من خیلی نفهمم ....

ولی باور کنین خیلی سخته ، خیلی سخته دیدن بعضی چیزایی که من تو این ۲ هفته دیدم !!!

اما شاید ،

شاید باید منتظر بود....!

 

دلتنگ دیدار   

 تا بعد ــ بی کلام !

هدیه !

امروز خدا یه هدیه بهم داد .....

امیدوارم قدرشو بدونم !
خواستم بهش بگم که خیلی ازت ممنونم .
خواستم بهش بگم که خیلی از هدبه ای که بهم دادی راضیم .
خواستم بهش بگم که ........

هرچی می خواستم بهش بگم رو  گفتم ، ولی همشو اینجا ننوشتم !! باید می نوشتم ؟!

 فقط اینو می دونم که نباید راضی بود و بسنده کرد !!!
شکر خوبه ولی این که فکر کنی این همه ی ظرفیتته فکر کنم زیاد خوب نباشه !

 در فکر هدیه های بزرگتر هستم ، نه فقط از جنس هدیه !!!

لیاقتش را دارم من آیا ؟!

 

دلتنگ دیدار    
تا بعد ـ بی کلام !

می خوای بخواه .... ! (2)

نمی خوام کلیشه بازی در بیارم !

فقط می خوام حرف دلمو بهتون بزنم !

جدا انگار همین دیروز بود که داشتم واسه سال تحویل ۸۵ وبلاگمو بروز می کردم ....

به همین راحتی یکسال گذشت ! داشتم فکر می کردم اگه قرار باشه مثلا ۶۰ سال عمر کنم ؛

به همین راحتی یکسال به آخر عمرم نزدیکتر شدم !

به همین راحتی یکسال از فرصت هایی که قرار بود داشته باشم ، دیگه ندارم !

به همین راحتی خیلی از کارهایی رو که قرار بود انجام بدم ، انجام ندادم ! 

به همین راحتی اون همه آدم رو از خودم رنجوندم !

به همین راحتی ................ !

با اینکه از پایان سال ۸۶ می ترسم ، (ترس از اینکه سال دیگه هم همین حرفا رو بزنم !) ولی دوست دارم آغاز کنم ؛ یعنی مجبورم  !

ولی می خوام امسال چیزی رو بدست بیارم که تا حالا نداشتم

لازمه اش رو هم می دونم ........

باید آدمی بشم که تا حالا نبودم !

حرف زدن از تغییر و تحول خیلی آسونه ! این چندمین باریه که دارم این حرفارو می زنم و امیدوارم که آخرین بارش هم باشه !

من می خوام روی یه کاغذ   ........................   بنویسم خسته ام از

زندگی با یک دل تنگ   ........................   عاشقی کردن با یک سنگ !!

 

دلتنگ دیدار

تا بعد ـ بی کلام !

سه تا آرزو !!!

تا حالا کتاب سه آرزو رو خوندین ؟ داستانش مربوط به یه زن و شوهر فقیر میشه که آه تو بساط نداشتن ! یه شب یه فرشته میاد و بهشون میگه : چون شما آدمای خوبی بودین ، من سه تا از آرزوهای شما رو برآورده می کنم ! خانومه از شدت خوشحالی و از فرط گرسنگی بدون هماهنگی با همسرش میگه : کاش توی قابلمه ما چند تا سوسیس خوشمزه بود . همون موقع چند تا سوسیس میاد و می افته توی قابلمه . آقاهه که می بینه اینجوری یکی از آرزوهاشونو به خاطر چند تا سوسیس از دست دادن، عصبانی می شه و شروع می کنه با زنش جر و بحث کردن . دعوا که بالا می گیره  ، شوهره عصبانی می شه و میگه : ایشالله اون سوسیس ها بچسبن به دماغت ! چشمتون روز بد نبینه . سوسیس ها به همون صورت قطاری که به هم وصل بودن ، میان و می چسبن به دماغ خانوم . خانومه گریه اش می گیره و شوهرش هم که پشیمون شده بود ، هرکاری می کنه نمی تونه اونارو از دماغ زنش جدا کنه ! نهایتا آرزوی آخر رو اینطور بیان می کنه که : فقط دلم می خواد دماغ زنم مثل همون روز اول بشه و دست آخر اینکه زن و شوهر پشت میز میشینن و با خوشحالی سوسیسشون رو می خورن !

تا حالا فکر کردین اگه یهویی یه فرشته بیاد سراغتون ، سه تا از مهمترین آرزوهاتون چی می تونه باشه ؟

اگه قرار باشه سه تا از مهمترین آرزو هاتون رو پیش خدا مطرح کنین ، خدایی که می دونین از ته دل شما با خبره ......  ازش چی می خواستین ؟! ؟

                                                                                                              تا بعد ـ بی کلام !

آدمای خمره ای !

نمی دونم شما حکایت آدمای خمره ای رو شنیدین یا نه ؟

ماجرا اینه که خیلی وقت پیش توی کشور چین ، بچه های بی سرپرست و سر راهی رو به صاحبان سیرک ها می فروختن . صاحبان سیرک ها هم از روی دلسوزی و هم برای این که یه کمکی به این بچه های یتیم و بی کس بکنن ، براشون یه خمره می خریدن و بچه ها رو تو همون خمره نگه می داشتن . بچه بیچاره نه اینکه اجازه نفس کشیدن نداشته باشه ، نه اینکه نتونه غذای مناسب بخوره ، نه اینکه اجازه رشد نداشته باشه ، نه ! همه اینها رو داشت .... اما فقط توی همون خمره !

فقط توی همون خمره نفس می کشید ، غذا می خورد ، می خوابید و حتی رفع حاجت می کرد . نتیجه اش هم این میشد که بعد از سال ها بچه بینوا می شد یه آدم خمره ای با اندامی نا متعارف ، درست مثل خمره ! بعد هم این آدمای خمره ای نمایش می دادن و مردم هم به اونا می خندیدن ُ از دیدنشون لذت می بردن و می گفتن چه سیرک با مزه ای ُ بیاین آدمای خمره ای رو ببینین .... خب اینم یه جورش بود . اگه آدمای اون روزگار های دور که با شیر های درنده و گلادیاتور ها سرگرم می شدن ، بعضی هاشون هم به سبک چینی به آدمای خمره ای می خندیدن !

همه اینا رو گفتم تا بگم ، حواسمون جمع باشه گاهی ممکنه بدون اینکه بفهمیم شکل زندگی ما هم حکایت همون خمره باشه ، خمره ای که بهش عادت کردیم . خیلی از ماها فکر می کنیم دنیا همین یه تیکه جاست ، زندگی یعنی همین که صبحها بیدار شیم ، بریم مدرسه ، غذا بخوریم و بخوابیم ! یه کم فکر کنیم ... خدایی که به بزرگی و حکمتش شک نداریم ، راست راستی ما رو برای همین زندگی خمره ای خلق کرده ؟ یا اینکه یه چیزایی پشت این پرده زندگی هست که باید کشفشون کنیم ، همون چیزایی که یه کم اون ور تر از خمرمون هستن !

ایول به اونایی که همین حالا می خوان یه لگد اساسی بزنن به این خمره و دنبال اون زندگی برن که لیاقتش رو دارن !

یه زندگی بیرون خمره  ..... چرا نمی خوای امتحان کنی ؟!

مولای انی ببُزنک !

اولین جهادی عمرم رو رفتم ، برگشتم ، نمیدونم عوض شدم یا نه ؟

یعنی میدونما ، ولی شاید دلم نمی خواد اعتراف کنم !

از وقتی برگشتم تهران به هرکسی میگم قشنگترین لحظه های عمرمو در بُزن آباد گذروندم ، پوزخندی میزنه و میگه : تو که راست میگی !

ولی حد اقلش اینه که به خودم دروغ نمیگم :

بُزن آباد ، اوستا بیدل ، آقا مجیدی ، محمود موتوری و ... هیچ وقت فراموشتون نمی کنم !

بُزن آباد

تا بعد ...

جهادی ...

نمی دونم تا حالا اسم اردو جهادی به گوشتون خورده یا نه ؟ چیز خیلی عجیبیه ! فقط اینو بهتون بگم که اصلا شبیه اردوهای تفریحی که بهشون عادت کردیم ( مثل شمال و اصفهان و ... ) نیست .

بعضی ها یرنامه زندگیشونو طوری تنظیم می کنن که هرسال هر طوری شده آویزون مدرسه ای ، دانشگاهی ، چیزی بشن ولی اردو جهادی رو از دست ندن ؛ بعضی ها هم شاید تا حالا حتی اسم اردو جهادی رو هم نشنیده باشن .

منم نمی خوام واستون صغری کبری بچینم ... فقط اگه حال و حوصلشو داشتید ، حتما یه سری به وبلاگ اردو جهادی ما بزنید . مطمئن باشید که آشنایی با چند و چون یه اردو جهادی ارزش ۱۰ دقیقه وقت صرف کردنو داره ! اینو بهتون قول می دم .

فکر مي کني جهادي اينه که بري يه جاي دور و يه مدت بيل بزني و برگردي ؟

يا فکر ميکني جهادي اينه که با دوستامون يه اردوي بيشتر از سه روز مي ريم که تا حالا با هيچ مدرسه اي توي عمرمون نرفتيم ؟

يا شايد فکر مي کني جهادي اردوي سختيه و از کار که برميگرديم حال غذا خوردن هم نخواهيم داشت ؟

 شايد هم فکر کني جهادي باعث ميشه توي معنويات سرمون به سقف بخوره !

......................................................

تا بعد ...

بی زمانی ... !

گاهی خواسته یا نا خواسته  عصبانی می شویم ، با دیگران دعوا می کنیم ، جملاتی می گوییم که بعد ها جبرانش مشکل است . همیشه یادمان باشد که واژه ها زمان ندارند .

وقتی آنها را به زبان می آوریم یا روی کاغذ می نویسیم ،

بی زمانی واژه ها رو فراموش نکنیم !

می خوای بخواه ... !

نمی دونم چرا همه دوست دارن چیزی رو بدست بیارن که تا حالا نداشتن ؟

نمیگم بده ها .... ولی خب یه مقدماتی هم می خواد دیگه بابا !

مثلا این قضیه لاغری ، برای همه چاق ها چیزیه که دوست دارن بدست بیارن (بازم نمیگم بده ولی ....)

جاتون خالی... همین چند شب پیش با خانواده رفته بودیم بیرون شام بخوریم . میز بغلی ما یه آقایی تنها نشسته بود که خیلی هم چاق بود .برام طرز سفارش دادن غذاش خیلی جالب بود ( باید بودید و میدیدید ) غذای ۳ روز من رو برای شام اون شبش سفارش داد و جالب اینجا بود که خیلی تاکید داشت که نوشابه ای که می خوره حتما رژیمی باشه !!!

این همون مقدماتیه که گفتم .

برای به دست آوردن چیزی که تا حالا نداشتید با ید چیزی شوید که تا حالا نبودید !

بابا ایول !

خدای تو چه شکلیه ؟ از چه جنسیه ؟ تو بهش چی میگی ؟ یا رحمان ، یا رحیم ، یا لطیف ؟ یا نه ، اونقدر ازش می ترسی که ته دلت بهش میگی یا قهار ، یا جبار ؟

تو با خدای خودت چقدر حرف میزنی ؟ چقدر دلت براش تنگ میشه ؟ اصلا وقتی خوشی و داری از خوشی میمیری بهش فکر می کنی ؟ یا اینکه وقتی یادش می افتی که حسابی حالت گرفتس ؟

شده تا حالا هیچ اتفاقی نیفتاده باشه اما دلت یهویی هوای خدا رو کرده باشه و یه دفعه بگی خدا جون دوست دارم ، قربونت برم خدا جون ؟ تازه با خودت میگی دم این پیرمرد ، پیرزن ها گرم که هر کاری میکنن یه ذکری روی لبهاشون هست ! ما بنده ها اونقدر عجیبیم که اگه هر کی جای خدا بود ، جا می خورد ، اما ته قضیه رو که نگاه می کنی ، میبینی نه بابا اینا همه کار خودشه !

یه بار سعی کردم خدارو در قالب یه آدمی تجسم کنم که خیلی دوستش دارم و خیلی دوستم داره ! یه آدم خیالی ..... 

خودمونیم یه جاهایی دیدم با این اخلاق مزخرفی که من دارم هر آدمی هر چقدر خوب ، زود خسته می شد و من رو تو باغچه خاطراتش خاک میکرد . اما این خدای خوب هزار بار هم که یه غلطی میکنم .... بازم می بخشه.... میگه بیا بنده ، بیا که تو از منی و من دوستت دارم !

ما بنده ها چقدر خوشبختیم ، وخودمون نمیدونیم که یه خدایی داریم که با همه بی نیازی ، با همه بزرگی ، میاد و منت بنده هاش رو میکشه !

بابا ایول !

من از پایان میترسیدم و آغاز کردم !!!

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند . اما همه میتوانند از همین حالا شروع کنند ،

و پایان تازه ای بسازند !

من از پایان می ترسیدم و آغاز کردم !!!

 

آدم ها !!!

اگر با آدمها همانطور که هستند رفتار کنید همانطور می مانند .اگر با آنها  آن طور که باید باشند و

می توانند باشند رفتار کنید  همانطور میشوند که باید باشند و می توانند باشند !!! 

"گوته"

قدرت خدا و ........

قدرت خدا و.....خدا وکیلی وقتی اولین بار این عکسو دیدم چند ثانیه تو کف بودم ، بعد با خودم فکر کردم دیدم انگار حضرت "ابالفضل" هوای این مورچه رو بیشتر از رضا زاده داره !

فکر می کنید حداقل چند برابر وزنش رو بلند کرده ؟؟

تا حالا فکر کردید که شما حد اکثر چند برابر وزنتونو می تونید بلند کنید ؟؟

منتظر نظراتتون هستم !

کار بد !

امروز از یکی شنیدم که : اگه نمازت دیر شد یا قضا شد بدون که حتما یه کار بدی کردی !

حالا اگه نمازت قضا شد و بعدش نشستی فکر کردی که ببینی چه کار بدی کردی ، این خودش یه کار بده  !

الانم اگه داری به این فکر میکنی که این چه مطلب مزخرفی بود من نوشتم ، گفته باشم ها :

این خودش یه کار بده !!! 

جُزام

نمی دونم تا حالا اسم جُزام رو شنیدید یا نه ؟ خب منم چند روز پیش برای اولین بار  تو کلاس زیست یه چیزایی راجع به این بیماری شنیدم !

جزام اسم یک نوع بیماریه که بعد از انتقال ، دونه به دونه اجزای بدن کنده میشه !!! ( بیشتر اجزای صورت و مخصوصا بینی !!!!! ) شما هم یه صورت رو بدون دماغ فرض کنید ، بعد دلیل تعجب های منو میفهمید !

داشتم با خودم فکر می کردم که اگه یه نفر فقط قلبش جزام بگیره و فقط بدی هاش از قلبش کنده شوند، چقدر خوش به حالش میشه !!!

اون موقع همه توی خیابون از هم دیگه می پرسن " ببخشید شما راههای انتقال جُزام رو بلدید ؟ "

 

بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند ، گنجشک ها راستی راستی می میرند !

آدمها شوخی شوخی به هم زخم می زنند ، قلب ها جدی جدی می شکنند !

........................  ،  ......................................... !!!